تو عشق را به من تمام کردی آن شب من از فانوس و ستاره و اشک و تو سرریز شده بودم عین یک دریا باران که یک جا ببارد عین هر چیز که نمیشود گفت عین آنچه محالترین تصور یک فقیر عشق برای پرنسس وفاست عین تو عین خود خودت عین تمام هستی من که یقین دارم تا عرش با اشک میلرزد و جنگ از عشق میترسد پادشاهیت به ملک ویران دلم به حکمرانی قدرتمندترین ملکه های دنیای عاشقی می ارزد جزیره ناشناخته دور دست ترین رویاهای نرسیده ام وقتی میدانی که دلی تا انتها در گرگ و میش وسوسه داشتنت عین بادبادکی گره خورده به درخت گیر است تو چرا درگیری؟ فرشته ترینم هر چه بگویی عاشقانه است خنده ات فریادت بغضت اخمت بارانت طوفانت تنفست همه برایم عشق است کسی که تو را دارد آرزوی داشتن هیچ چیز را ندارد...