سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :18
کل بازدید :64420
تعداد کل یاداشته ها : 80
103/2/27
4:38 ص


حال من خوب است، اما با تو بهتر می‌شوم
آخ‌... تا می‌بینمت، یک جور دیگر می‌شوم
 با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند
 یاسم و باران که می‌بارد، معطر می‌شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری
آسمان وقتی که می‌پوشی، کبوتر می‌شوم
آن­قَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می‌توانم مایه‌ی ـ گه­گاه‌ـ دلگرمی شوم
میل‌، میل توست‌، امّا بی تو، باور کن‌ که من

در هجوم بادهای سخت‌، پرپر می‌شوم


تولدت مبارک...


89/3/25::: 9:7 ص
نظر()
  
  


می گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه
فرعون خوشه ای انگور در دست داشت ابلیس به او گفت: هیچکس میتواند
که این
خوشة انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت: نه.
ابلیس با
جادوگری آن خوشة انگور را به دانه های مروارید تبدیل
کرد. فرعون تعجب کرد و گفت:
آفرین بر تو که استاد و ماهری.ابلیس
... سیلی ای بر گردن
او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو
با این حماقت چگونه
دعوی خدایی می کنی


89/3/20::: 12:29 ع
نظر()
  
  


داشتم در خیابان راه میرفتم که ناگهان متوجه پسرکی شدم که از پشت
سر پیرهنم را میکشید و میگفت:
- آقا آقا...
رو به پسر کردم و گفتم:
- هان؟
گرمای هوا صورتم را میسوزاند و حسابی کلافه بودم. پسر به پشت سرش اشاره
میکرد. از سر و وضعش حدس زدم گداست. پسرک ول کن نبود. بالاخره هلش دادم.
پسرک افتاد زمین. خیلی ناراحت شدم که این کار را کردم. پسر در حالی که بغض
کرده بود گفت:
- پولتان، دیدم از جیبتان افتاد. آنجاست.....‎

89/3/19::: 9:54 ع
نظر()
  
  

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
سجــــده ای زد بر لــــب درگـــــاه او
پـر زلیــــلا شــد دل پـــــــــر آه او
گفت یــا رب از چه خـوارم کــرده ای
بر صلیــب عشــــق دارم کرده ای
جـــــام لیـــــلا را به دستــــم داده ای
واندر این بازی شکســتم داده ای
نشتر عشـقــــــش به جانــم می زنی
دردم از لیـــــــــلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشــق، دل خونم مکن
من کـــــه مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچـــــــــــــه دیگر نیستم
این تو و لیــــــلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایــــــــــــــت منم
در رگ پیدا و پنهانت منــــــــــــــم
سال ها با جور لیــــــــــــــلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختــــــــــــی
عشق لیـــــــــــــــــلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا بــــــــــاختم
کردمت آوارهء صحـــــــــــــــــرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشــــــــــــد
سوختم در حسرت یک یا ربــــــــــت
غیر لیــــــــــــــــــــلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولـــــی
دیدم امشب با منی گفتم بلـــــــــــــی
مطمئــــــــــــن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانــــــــــــــه ام در میزنی
حال این لیـــــــلا که خوارت کرده بود
درس عشقـــــــش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهـــــــــــت کنم
صد چو لیــــــــــلا کشته در راهت کنم

  
  


تو در من آن تب گرمی که آبم می کند کم کم

نگاهت نیز چون مستی خرابم می کند کم کم
منم آن کهنه دیواری بجا از قلعه های سنگ
که باد و آفتاب آخر خرابم می کند کم کم

89/3/10::: 7:7 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >