سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :6
کل بازدید :64405
تعداد کل یاداشته ها : 80
103/2/26
9:15 ص

گرچه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را می‌بوسم

گرچه در سبزترین باغ، ولی خاموشم
گرچه در بازترین دشت، ولی محبوسم

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی‌تو
با تو گستردگی پهنه اقیانوسم

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه!
من چرا این‌قدر از آمدنت مأیوسم؟

این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

گرچه تکرار نباید بکنم قافیه را
به‌ خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم

بار دیگر می‌گویم تا یادت نرود:
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

 

بهروز یاسمی

89/2/18::: 3:29 ع
نظر()
  
  


اینجا چشمی به راه است، آنجا را نمیدانم...

اینجا دلی برایت تنگ است، آنجا را نمیدانم...
اینجا... آنجا... آیا آنجا دلی برایم تنگ است؟!...

89/2/11::: 2:32 ع
نظر()
  
  

زمانی که من بچه
بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذائی که معمولا در صبحانه میخورند را برای
شب درست کند.
و من به یاد می آورم آن شب بخصوص را وقتی که او صبحانه ای،
پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، تهیه کرده بود.
در آن
شبی که خیلی از آن گذشته، مادرم یک بشقاب تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بی
نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت.
یادم می آید منتظر شدم که ببینم آیا
هیچ کسی متوجه شده است!
با این وجود، همه ی کاری که پدرم
انجام داد این بود که دستش را به سوی بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم
زد و از من پرسید: که امروز را مدرسه چطور بود.
خاطرم نیست که آن شب چه
چیزی به پدرم گفتم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت
کره و ژله روی آن بیسکویت سوخته می مالید و هرلقمه آن را می خورد.

وقتی
من آن شب از سر میز غذا بلند شدم، به یادم می آید که صدای مادرم را شنیدم
که برای سوزاندن بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد.
و هرگز فراموش
نخواهم کرد چیزی را که پدرم گفت: ((عزیزم، من عاشق
بیسکویت های سوخته هستم.))


بعداً همان شب، رفتم که پدرم را
برای شب بخیر ببوسم ،و از او سوال کردم که آیا واقعاً دوست داشت که
بیسکویت هایش سوخته باشد.
او مرا در آغوش کشید و گفت: ((مامان تو امروز
روز سختی را در سرکار داشته و خیلی خسته است. و بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته
هرگز هیچ کسی را نمی کشد!))

زندگی مملو از چیزهای ناقص است و افراد
هم دارای کاستی هائی هستند.
من اصلاً در هیچ چیزی بهترین نیستم، و روز
های تولد و سالگرد ها را درست مثل هر کسی دیگر فراموش می کنم.
اما چیزی
که من در طی سال ها پی برده ام این است که یاد گیری پذیرفتن عیب های همدیگر
یکی از مهمترین را ه حل های ایجاد روابط سالم، فزاینده و
پایدار می باشد.

و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که
قسمت های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و آن ها را به خدا
واگذار کنی. چرا که در نهایت، او تنها کسی است که قادر خواهد بود رابطه ای
را به تو ببخشد که در آن یک بیسکویت سوخته موجب قهر تو نشود.

ما می
توانیم این را به هر رابطه ای تعمیم دهیم. در واقع، تفاهم اساس هر روابطی
است، شوهر-همسر یا والدین-فرزند یا برادر-خواهر یا دوستی!
« کلید دستیابی به شادی تان را در جیب کسی دیگر نگذارید،
آن را پیش خودتان نگهدارید.»


بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید و آره، از نوع سوخته
آن حتماً خیلی خوب خواهد بود...

(منبع رو نمی دونم)


89/2/3::: 8:47 ص
نظر()
  
  

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمرمی ارزد،پس نگو! نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست.قبول ندارم.گرچه به ظاهر جسم خسته است. ولی دل،دریایی است.تاب و
توانش بیش از این هاست.دوستت دارم و تاوان آن
هرچه باشد، باشد...


88/12/22::: 10:8 ع
نظر()
  
  

میگفت که بعد از این بخوابم بینی     پنداشت که بعد ازاو مرا خوابی هست...

88/11/22::: 2:44 ص
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >