زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه
ساغر و باده بود بر سر و دستم به تو چه
تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا
من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه
تو که مشغول مناجات و دعـــائی چه به من
من که شب تا به سحر یکسره مستم به تو چه
آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند
تو که خشکی چه به من ، من که تر هستم به تو چه